ریشه‌های زبانِ کردی

رختهای مردانِ کرد در سده‌ی نوزدهم (۱۸۷۳)، فرتور از پاسکال صباح

نویسنده: دیوید نیل مکنزی

گزارش و گردانش: بزرگمهرِ لقمان

 

سرسخنِ گردانشگر

دیوید نیل مکنزی، استادِ نامیِ زبانهای ایرانی، بدین جای، با روشی دانشی، نه تنها بر چند و چونِ زبانهای کردی و جایگاه و پیوندشان با دیگر زبانهای ایرانی پرتو ‌افگنَد که ساخته‌های دروغین درباره‌ی تبار و زبانِ کردان را هم بر‌نماید. گفتارِ او را چنین توان گزین کردن:

 

۱. مکنزی از رویکردهای کردگرایانه به تاریخ، به ویژه ازآنِ خویش کردنِ مادها، خرده گیرد و نویسد: «رویکردِ کردهای امروزی به تاریخ انگیزه‌ای ساده دارد و آن نیاز به نیاکانی قهرمان است، و گویا چون پادشاهیِ ماد بی کس‌وکار است ایشان پنهان نمی‌دارند که برآن‌اند تا مادها را در این بازی به کار گیرند.» او، همچنین، بر پایه‌ی گواههای زبانی، ریشه‌‌ی مادی داشتنِ کردها را به پرسش گیرد و چند دگرسانیِ بنیادینِ زبانِ مادی با زبانهای کردی را نیز برنماید.

به هر روی، کردها را تبار از مادها نباشد.[1] ولادیمیر مینورسکی تنها دانشمندی بود که گفت تبارِ کردها تواند به مادها رسد. این دانشور نیز سپس‌تر از این رایِ خود پا پس کشید.

 

۲. نامِ کرد همچندِ چادرنشین بوده و به آن دسته از ایرانیانی گفته می‌شده است که نه شهرنشین که کوه‌نشین بوده‌اند و پیشه‌شان نیز بیشتر رمه‌داری می‌بوده است. کرد نه نشانگرِ «قوم» بوده، نه زبان، نه سرزمین، که نمایانگرِ شیوه‌ی زیستِ گروهی از ایرانیان می‌بوده است. گواهها هم در نوشته‌های کهن (چونان کارنامه‌ی اردشیرِ بابکان و شاهنامه) و هم در گفته‌های امروز (چونان مردمانِ مازندران و گیلان و تالش و سنگسر و دیگر جاهای ایران که شبان را کرد گویند) بس فراوان‌اند.

 

۳. چونان که مکنزی هم برنموده است، در دوشَسْتَرِ(غربِ) ایرانِ بزرگ، هر کس را که پارسی‌زبان، عرب‌زبان و ترک‌زبان نیست، کرد نامیده‌اند که این نه با داده‌های تاریخی همخوان است، نه با داده‌های زبانی. با چنین پندارِ پریشی، چه بسا که گر گیلکها یا تالشها یا بلوچها یا دیگر گویشورانِ زبانهای ایرانی نیز در این پهنه جای گرفته بودند، ایشان را هم کرد می‌خواندند، همان گونه که اینک به ناروا لرها، لکها، گورانیها، دیملیها و دیگر گویشورانِ زبانهای ایرانی در دوشسترِ ایرانِ بزرگ را کرد می‌خوانند.

 

۴. کردی نه یک زبان که دستِ کم سه زبانِ جداگانه است: ۱. کردیِ اباختری(شمالی) یا کُرمانجی که هم ناب‌تر و سره‌تر از دیگر زبانهای کردی است، هم بیشینه‌ی گویشورانِ کردی (= دوسوم) بدان سخن گویند، و هم پیشینه‌ی نوشتاری‌اش که از سده‌ی هفدهم بدین سو است کهن‌تر از دیگر زبانهای کردی است؛ ۲. کردیِ میانی، با دو زیرگروهِ مُکری و سورانی؛ ۳. کردیِ نیمروزی(جنوبی).

گویشورانِ این زبانهای کردی سخنِ یکدیگر را اندرنیابند و نیاز به زبانِ میانجی، چونان پارسی، برایِ گفت‌وگو یا اندریافتِ سخنِ یکدیگر دارند. در این میان، هر یک از این سه زبانِ جداسانِ کردی هم خود دارای دهها گویش باشد.

 

۵. بر پایه‌ی ویژگیهای زبانی که مکنزی نشان داده است، زبانهای کردی (واژگونه‌ی زبانِ مادی که در دسته‌ی زبانهای ایرانیِ اباخترِ دوشستری(شمالِ غربی) جای دارد) تواند در شاخه‌ی زبانهای ایرانیِ نیمروزِ دوشستری(جنوبِ غربی) جای گیرد -در بنیاد، جایی میانِ پارسی و بلوچی. دیگر این که «زبانِ دیملی» یا زازاکی که ریشه در دیلمان دارد، و نیز «زبانِ گورانی» در شمارِ زبانهای کردی نیستند و این دو زبانِ ایرانی در دسته‌ی اباخترِ دوشستری‌‌ جای دارند‌. همچنین، گویشهای لری، مانندِ بختیاری، چونان که مکنزی نشان دهد، «بدان اندازه به پارسیِ نو مانَنَد که توان با هم در شمار آوردشان».

 

۶. گواههای زبان‌شناختی نشان از آن دارند که روزگاری (تا چند سده پس از تازشِ تازیان) کردان بیشتر در نیمروزِ ایرانشهر می‌زیسته‌اند که اندک‌اندک روی به اباخترِ ایرانشهر، به سویِ ارمنستان، آورده‌اند.

 

۷. واپسین سخن هم که باید جدا از پژوهشِ مکنزی پیش نهاد، و بر دروغی که چند دهه‌ است گریبانگیرِ ایران شده پرتوی از دانش افگند، این است که از دریچه‌ی نژادی، ایرانیان را گوناگونیِ «قومی»(ethnic) نیست که آن چه هست گوناگونیِ زبانی است. به دیگر سخن، زبانِ دیگرسان پدیدآورنده‌ی «قومیت»ِ دیگرسان نیست و گوناگونیِ زبانها در ایران نشانگرِ گوناگونیِ «قومی» یا نژادیِ ایرانیان نباشد.[2] واژه‌هایی چونان «قومِ کرد»، «قومِ لر»، «قومِ ترک»، «قومِ بلوچ»، «قومِ عرب» و قومهای ساختگیِ دیگر برساخته‌‌هایی تازه و بی‌پایه‌اند. آن چه هست کردزبان است و لرزبان و ترک‌زبان و بلوچ‌زبان و عرب‌زبان و پارسی‌زبان و …‌زبان.

همه‌ی گویشورانِ زبانهای گوناگون در ایران (دستِ کم از روزگارِ هخامنشیان، از ۲۶۰۰ سالِ پیش، تا به امروز) نیز «پارسی» را چونان زبانِ میانجی(lingua franca) و انبازینِ(koine) خویش به کار برده‌اند و می‌برند. با از میان رفتنِ دو بنِ دین و شهریاریِ‌ ایرانی در پس از تازش، به جایِ این دو، زبانِ پارسی همه‌ی آنان را زیرِ درفشِ شهرآیینی و فرهنگِ ایران گرد آورده و یکپارچگی‌شان را نگه داشته است، چه زبانِ پارسی همه‌ی آگاهیِ تاریخی و فرهنگی و دانشیِ ایرانیان را ـ چه آنانی که برون از مرزهای ایرانِ کنونی ‌زیند و چه آنانی که در گهوارهْ زبانی دیگر آموزند ـ در خویشتنِ خویش پرورده و درتنیده است، تا آن جای که ناآگاهی از این سرچشمه‌ی خرد و گسستن از این خاستگاهِ دانایی بریدن از کیستی و چیستیِ ایرانی به شمار رَوَد.

از دیگر سو، پارسی چونان پهلوانی یک‌تنه در برابرِ تازشها سینه سپر کرده؛ هر جا که سپر انداخته، چونان آذربایگان، همه‌ی زبانها و گویشهای ایرانی آن بوم نیز به همراهش از میان رفته‌اند و هر جای که مانده، گَشَن‌تنه‌اش سایه‌سارِ دیگر زبانها و گویشهای ایرانی گردیده و واژگونه‌ی دیگر زبانهای چیره در جهان، چون زبانِ فرانسه در فرانسه، با آغوشِ مادرانه‌اش گذاشته است که دیگر زبانها و گویشها در سایه‌ی ایزدی‌اش نه تنها تا به امروز بمانند که ببالند و ادبِ بومیِ خویش را نیز بیافرینند.

 

پانوشتهای سرسخن

[1] . برایِ آگاهیِ بیشتر درنگرید به:

Garnik Asatrian, “Prolegomena to the Study of the Kurds”, Iran and the Caucasus, 13, 2009, pp. 1-58.

پارسیِ این نیز به دست است: گارنیک آساطوریان، کردها و خاستگاهِ آنها: روش‌شناسیِ مطالعاتِ کردی، ترجمه‌ی صنعانِ صدیقی، ویراستار پیمانِ متین، فرهامه، ۱۳۹۷.

[2] . بیشینه‌ی نزدیک به همه‌ی ایرانیان یک نژاد یا یک «قومیت» یا یک «اتنیک» دارند و آن هم ایرانی است و تنها چند گروه از شهروندانِ ایران را «قومیتـ»ـی دیگر باشد: یهودیان و منداییان از تبارِ سامی، براهوییهای براهویی‌زبان از تبارِ دراویدی، ترکمنانِ ترکمن‌زبان از تبارِ ترکی و هزاره‌ها‌ی پارسی‌زبان از تبارِ مغولی.

ترک‌زبانانِ و عرب‌زبانان در ایران نیز از بومیانِ این سرزمین‌اند، تنها زبانشان دیگر شده است و دیگرسانیِ «قومی» با دیگر ایرانیان ندارند.

همچنین، «آشوری» نامیدنِ گروهی از ترسایانِ(مسیحیانِ) ایرانشهر و آنان را از تبارِ «قومـ»ـی باستانی دانستن نیز برساخته‌ای تازه و دروغین است. چه دانیم ترسایانی که امروزه خود را آشوری دانند، هیچ پیوندی با مردمانِ آشورِ باستان ندارند که بازماندگانِ ترسایانِ نستوریِ شاهنشاهیِ ساسانی‌اند که چون بیشتر در سرزمینِ آشوریانِ باستان می‌زیسته‌اند، باستان‌شناسانِ سده‌ی نوزدهم که در آن پهنه کاوش می‌کردند، این ترسایانِ نستوری را بدین نام خواندند و نستوریان نیز از پایانِ سده‌ی نوزدهم بدین سو، برایِ جداسانی‌شان از کاتولیکها که آنان نیز به همین روال کلدانی خوانده شده بودند، این نام را به خود پذیرفتند و به کار بردند. برایِ آگاهیِ بیشتر در این زمینه درنگرید به: استفان پانوسی، گرایشهای علمی و فرهنگی در ایران از هخامنشیان تا پایانِ صفویه، بلخ، ۱۳۸۳، رویه‌ی ۱۰۲. نیز:

Adam H. Becker, Revival and Awakening: American Evangelical Missionaries in Iran and the Origins of Assyrian Nationalism, University of Chicago Press, 2015.

***

برگرفته از: مزدا تاج‌بخش و بزرگمهرِ لقمان، جُستارنامگ، خردنامگ ۶، چاپِ نخست، شورآفرین، ۱۴۰۲، رویه‌های ۶۷ تا ۱۰۴.

 

پِ.دِ.فِ این جستار را هم از «این جای» توان بارگرفتن.